مریم محبی | شهرآرانیوز، سال ۸۷ «استکانی کنار بعدازظهر» را به شعر خراسان و شعر مشهد هدیه داد. مجموعه شعری که غزلها و مثنوی هایش سرآمد بود و چند شعر سپید هم کنار آنها نشسته بود. اما بعد از ۱۵ سال، با «رو به زخم» آمده و کلمه هایش را در صفحات سپید کنار هم چیده تا حرف هایش را با زبانی صمیمی و ساده با مخاطبانش تقسیم کند؛ «می خواهم کلمه را با تو قسمت کنم/ پهلویت بنشینم/ و در میان این همه گنجشک/ چیزی بگویم.»
کتاب «رو به زخم» زهرا گریزپا را انتشارات «واج»، نشر تخصصی شعر و ادبیات، منتشر کرده است. کتابی که در یکی از معدود عصرهای سرد زمستان مشهد، محفل گرمی با چاشنی شعر و کلمه فراهم آورد و شاعران مشهدی، چون سلمان نظافت یزدی، شهره شجیعی، حیدر کاسبی و عاطفه رنگ آمیز طوسی درباره آن سخن گفتند.
موسیقایی بودن زبان، یکی از ویژگیهای اشعار این کتاب است. شعرها به طور نامحسوسی از یک موسیقی درونی بهرهمند هستند که فکر میکنم گریزپا این اتفاق را مدیون سالهایی است که شعر کلاسیک کار کرده است. این همان تفاوتی است که بین شاعران نوپرداز با سابقه شعر کلاسیک و شاعران نوپرداز بدون برخورداری از این سابقه وجود دارد. سرودههای زهرا گریزپا همچنین از سادگی و سلامت زبان برخوردار است.
شاعر سعی میکند این احساس را به مخاطب ندهد که کیلومترها با او فاصله دارد. او صمیمیتی ملموس را ایجاد کرده تا جایی که گاهی اوقات فراموش میکند دارد شعر میگوید. اتفاقی که باعث میشود مخاطب ارتباط بهتری با اشعارش برقرار کند. گریزپا بدون اینکه از واژههای سخت و پیچیده استفاده کند و به شعر ایهام بدهد، در بستری از کلمات معمولی و به سادهترین شکل ممکن حرف میزند، این حرفها به شعر نزدیک و در نهایت به شعر تبدیل میشود.
پرداختن به مسئله زن، یکی دیگر از ویژگیهای اشعار این کتاب است که هم میتواند یک ویژگی مثبت تلقی شود و هم یک ویژگی منفی. میتواند نقطه قوت باشد، چون شاعر سعی میکند بیشتر خودش باشد به واسطه اینکه زن است و از سویی میتواند به واسطه تکرار بیش از اندازه، نقطه ضعف باشد.
در کلیت، اشعار زهرا گریزپا از حیث عاطفه و خیال در جایگاه خوبی قرار دارد. ارتباط با مفاهیم آثار آسان است و شاعر به دنبال تعقیدهای لفظی و معنوی نیست. بازیهای زبانی نیز کمتر دیده میشود. شاعر در انتقال مفاهیم به صورتی عمل میکند که تأخیر در معنا مشاهده نمیشود. سطربندی، آنجا که فضای شعر تغییر میکند به وسیله نویسنده انجام میشود و ارتباط بین بندها را فضای عاطفی و مضمون ایجاد میکند.
آنجا که ارتباط بین اجزای اثر محکمتر است و وحدت ارگانیک وجود دارد، اشعار اوج میگیرد و مخاطب خاص را جذب میکند. مثلا در شعری که زخم به لانه پرنده تشبیه شده است (که به نظر من یکی از بهترین شعرهای مجموعه است)، از حیث تشابه میتواند تازه و بکر باشد و بعد زخم درهای است در میان جنگل و سپس نالهای که آن زخم دارد؛ نالهای که صدای اره را به ذهن میآورد و دردی که از شاخهای به شاخه دیگر میپرد.
این بند شعر، زیبا و بلیغ مفهوم را میرساند و قدرت شاعر را در بیانی تازه نشان میدهد. اشعار گریزپا زبانی صمیمی دارد و مخاطب خاص و عام را اقناع میکند. آنجا که مفاهیمی عمیق را در شکلی ساده مطرح کرده و عنصر ایماژ در اغلب کارها برجستهتر از زبان است. شاعر درونمایه غم را در اشعار دنبال میکند. احساسی را روایت میکند و اغلب مخاطبی را در شعر در نظر دارد که با او سخن میگوید. آثاری که موفق و تأثیرگذار هستند.
چنان که در اشعار کلاسیک گریزپا هم مشاهده میشود، شاعر علاقه زیادی به روایت و واگویههای فردی دارد. من خود نیز از این قاعده مستثنی نیستم و به نظرم، این لذت بخشترین قسمتی است که هر شاعر در شعرش برای خود لحاظ میکند؛ اینکه از تمام چیزهایی سخن بگوید که متأثر و متأسفش کرده یا دچار خوشحالی و شادیهای سطحی یا پایدار. اما بعد دیگر ماجرا این است که من مخاطب تا کجا موظف هستم به این واگویهها گوش بدهم و آیا سهمی هم برای من در نظر گرفته شده است یا نه؟
به اعتقاد من، این هدیهای است که شاعر به مخاطب میدهد.ای کاش شاعر این حق را در جاهایی برای من مخاطب در نظر میگرفت؛ مثلا مونولوگهایی که با خویش دارد را با ما شریک شود. فکر میکنم زاویهای که شاعر این حرفها را به خودش میزند تغییر نکرده و در نتیجه این تغییر موقعیت برای من مخاطب نیز لحاظ نشده است. من لحظه کنده شدن و شگفتی بی نهایت را احساس نمیکنم.
شاید این اتفاق ذات اشعار این سن و این دوره باشد، اما با توجه به ظرفیت کلمه و دایره لغاتی که شاعر دارد، میتواند این نکته را در آثار و اشعار بعدی لحاظ کند. آخرین نظریههای ادبی از واکنش مخاطب میگوید و معتقد است شعری خوب است که بتواند خودش هم به متن چیزی را اضافه کند؛ به این معنا که خواننده با ماجرا آمیخته باشد. چون شاعر زیادی درگیر من خودش است، در همه اشعار این مجموعه ما شاهد این اتفاق نیستیم.
زهرا گریزپا بیش از دو دهه است که در عرصه شعر فعالیت میکند و قطعا اگر در جغرافیایی غیر از مشهد بود بیشتر دیده میشد؛ پایتخت نشینی مزایایی دارد که ما از آن محرومیم. همه اینها در حالی است که نام گریزپا به شعر مشهد و خراسان اعتبار میدهد.
«رو به زخم» تلاشی است برای بند آوردن خون با کلمات؛ شاعر اندوه را در سطرهای سپید به تصویر میکشد تا خود و محیطی که در آن زندگی میکند، ثبت کرده باشد. مگر وظیفه شاعر چیزی جز این است که آینه روزگار خودش با زبانی تازه و تصایری تازه آغشته به شگردهای شاعرانه باشد. شاعر وقتی حال امروز را مطلوب نمیبیند، مگر چارهای جز این دارد که به آلبومهای عکس قدیمی و آن حسهای خوب کودکی پناه ببرد؟
گریزپا در این مجموعه زن را در هیئتهای مختلفی شرح داده است، گاهی زنی ایلیاتی، گاهی مادری مضطرب، گاهی زنی در حال عبور از خیابان، گاهی زنی در آستانه نابودی و گاهی زنی است در هیئت معشوقی که سرسختانه نفس میکشد و نمیگذارد که حذف شود و شاعر آن زن را آن گونه میبیند: «با برف زمستانی آب میشوم/ از کوه پایین میریزم/ به رودها میپیوندم/ و به شالیزار میروم/ دوشادوش زنان کار میکنم/ غروب/ در پیالهای سفالین/ که عکس زنی بر آن نقاشی شده است/ عطشت را فرومی نشانم.»
تصویرهایی که گریزپا از زن بودن خلق میکند تصویرهای متنوعی است. گاهی شاعر در موقعیتی دراماتیک و تلخ تاریخی مینویسد: «.. گل آفتابگردان بودم/ رویم را از زیبایی برگرداندند/ به ساقه نازک پایم/ خلخالی بستند/ و در میان هلهله و هیاهو/ به حجله گاهم بردند.» و گاهی آن زن برگهای خشک شده گلدان را جدا میکند و دلخوش به دمنوش زعفران است.
در اشعار او ردپای یک من شخصی و من جمعی را نیز میبینیم؛ جاهایی از خود میگوید و جاهایی خود را در اجتماع فرض میکند و مشکلاتی را که به نظرش میرسد بیان میکند. در برخی از اشعار، از رنجهای تحمیلی که به شاعر و هر شهروندی تحمیل میشود میگوید البته با ایهام و محافظه کارانه.
این مجموعه همان طور که از نامش پیداست؛ ضیافت غمگین شاعری خراسانی است که با اندوه و زعفران و رنج زیستن آشناست و همین رنج است که خون کلمات و شعرهای اوست. خونهایی که خشک شده اند و زخمی قدیمی را روایت میکنند و خونهایی که تازه اند و دارند کم کم شیار کلمات را پر میکنند، حتی اگر تنها باشد و تخیلش را کشته باشند شاعرانه به جلو خواهد رفت.
این اشعار همچنین خط سیر منظمی دارد و بیشتر آنها از یک فضای یکسان برخوردار است، اما یک چیزی کم است؛ انگار خلأ جنون احساس میشود. شاعر جاهایی خودش را کنترل کرده و دارد خودسانسوری میکند و خودش را راحت بیان نکرده است. این در صورتی است که یکی از ویژگیهای شعر معاصر همین است که آفریننده ها، خودشان را جزئی از فضای شعر میکنند و ما را غافلگیر.